دیگر نمانده هیچ به جز وحشت سکوت
دیگر نمانده هیچ به جز آرزوی مرگ
خشم است و انتقام فرومانده در نگاه
جسم است و جان کوفته در جستجوی مرگ
تنها شدم ، گریختم از خود ، گریختم
تا شاید این گریختنم زندگی دهد
تنها شدم که مرگ اگر همتی کند
شاید مرا رهایی ازین بندگی دهد
تنها شدم که هیچ نپرسم نشان کس
تنها شدم که هیچ نگیرم سراغ خویش
دردا که این عجوزه ی جادوگر حیات
بار دگر فریفت مرا با چراغ خویش
اینک شب است و مرگ فرا راه من هنوز
آنگونه مانده است که نتوانمش شناخت
اینک منم گریخته از بند زندگی
با زندگی چگونه توانم دوباره ساخت ؟


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ  | پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت  | 12:51  نویسنده |  پريا 

میدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند ، می گویند حساسیت فصلی است ، آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم .

 تمام قندهای توی دلم را آب کردم برای تو ، تویی که چایت را همیشه تلخ می خوری .

 عشق من ای کفتر بی پشت بام / عشق من ای خواب خوب ناتمام / بی تو رویایم پر از دلتنگی است / فصلهای زندگی بی معنی است .

 عهد کن یارم بمانی تا قیامت ، ای رها / اولین و آخرین عشقم بمانی ، با وفا / کلبه ای با هم بسازیم با ستونی استوار / گر کنارم تو نباشی بیقرارم ، بیقرار .

 دلم شوق تو را دارد ، تو غافل از دل مایی / به ما گاهی نگاهی کن ، دلی دارم تماشایی


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ  | شنبه 6 اسفند 1390برچسب:,ساعت  | 20:41  نویسنده |  پريا 

هیچی ازت نمیخوام حرمتم رو نگه دار
عشق قدیمی من برو خدانگهدار

تموم خاطراتت رفت از توی خاطر من
اشکات رو پاک کن عشقم برو به خاطر من

حرمت رو شکستی رفتی چه بی بهوونه
با اینهمه غرورم موندم چه عاشقونه

توی قلب سنگت انگار صدای پا میومد
هنوز برام سواله به جای من کی اومد

وقت جدایی اومد از من نخواه بمونم
نگو که بی تو هیچم آخه خودم میدونم

مگه نگفته بودم از بی پری پریدم
به جز خیانت تو ازت چیزی ندیدم


برو و فکر کن انگار اصلا منو ندیدی
یا فکر کن برمیگردم توی اوج ناامیدی

تقصیر من نبوده هر چی سر تو اومد
هنوز برام سواله به جای من کی اومد


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ  | شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,ساعت  | 18:5  نویسنده |  پريا 


برچسب‌ها:
<-TagName->
ادامه مطلب
+ تاریخ  | پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,ساعت  | 20:1  نویسنده |  پريا 

دلـت را بتـکان …  

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان

اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین

بگذار همانجا بماند

فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت …

دلت را محکم تر اگر بتکانی

تمام کینه هایت هم می ریزد

و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت …

باز هم محکم تر از قبل بتکان

تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!

حالا آرام تر، آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است

باید باشد، باید بماند …

کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین

چقدر تمیز شد… دلت سبک شد؟

حالا این دل جای “او”ست

دعوتش کن

این دل مال “او”ست…

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا

و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه

یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک “او”…


.

.

.

خـانه تـکانی دلـت مبـارک


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ  | پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:,ساعت  | 23:1  نویسنده |  پريا 

خدایا.... دهانم را بو کن....!!
ببین....بوی سیب نمی دهد....!!
من هیچ وقت حوایی نداشتم که برایم سیب بچیند!
میدانی یک آدم بدون حوایش چقدر تنها میشود؟!!
میدانی محکوم به تنهایی بودن چقدر سخت است؟!!

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ  | پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:,ساعت  | 22:47  نویسنده |  پريا 

دلتنگي..................................حاضر!

غم.......................................حاضر!

درد.......................................حاضر!

دوري.....................................حاضر!

عشق.................................؟؟؟؟؟؟؟

بلندتر مي خوانم......عشق................؟؟؟

باز هم نيامده

غيبتهايش از حد مجازش ديريست که گذشته

اخراجش مي کنم!!!!

با آنکه نمي شود اما زندگي را ادامه مي دهم...!

مشق هر شبتان همين باشد

"جاي عشق براي هميشه خاليست...!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ  | پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:,ساعت  | 22:20  نویسنده |  پريا 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد